معلق

الهه

این آینه‌گون سقف که آبی‌ست معلق / نسبت به من تشنه سرابی‌ست معلق
این گوی که دستی نگه‌ش داشته زان سوی / چون قطره‌ی آبی ز سحابی‌ست معلق
دل می‌کند از غبغب و روی تو تصور / کز آتش سوزنده حبابی‌ست معلق
کاکل که به بوسیدن دوشت شده مایل / گویی ز سر سرو غرابی‌ست معلق
در حلقه‌ی فتراک تو دایم دل بریان / آویخته چون مرغ کبابی‌ست معلق
این کاسه‌ی سر کاون پر نشه ز عشقت / از بوالعجبی جام شرابی‌ست معلق
در سینه‌ی دل زیر و زبر گشته ز خوبت / لرزنده‌تر از قطره‌ی آبی‌ست معلق
دل کز طمع لعل تو افتاده در آن زلف / آویخته مرغی ز طنابی‌ست معلق
از هر مژه‌ی محتشم ای گوهر سیراب / از بهر نثارت دُر نابی‌ست معلق

محتشم کاشانی

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *