تابلو
پوچانگاری، اَبسوردیسم یا ابزوردیزم، به تعارض بین تمایل نوع انسان برای جستوجوی ارزش درونی و معنا در زندگی و ناتوانی انسان در یافتن آن گفته میشود. در اینجا «پوچ» به معنای «ناممکن از لحاظ منطقی» نیست بلکه بیشتر به معنای «ناممکن از لحاظ انسانی» است. ذهن انسان و جهان هیچکدام به صورت جدا پوچی را سبب نمیشوند بلکه «پوچی» از طبیعت متناقض این دو با هم بر میآید. پوچانگاری بنابراین یک مکتب فلسفی است که بیان میکند: تلاش انسان برای یافتن معنا در نهایت با شکست مواجه میشود، زیرا میزان خالصی اطلاعات و محدودهی بسیار گستردهی نادانستهها قطعیت را ناممکن میکند.
«تابلو» نمایشنامهای تکپردهای است که اولین بار در سال 1955 در پاریس چاپ و اجرا شد. نقاش میخواهد تابلویش را به مرد چاق که تاجری رند و نابکار است بفروشد. شخصیتها عمق روانشناختی ندارند و بُعد اجتماعی که یونسکو به آنها میدهد کاملاً تصادفی است. آدمهای این نمایش ارادهای از خود ندارند و صحبت و رفتار و احساساتشان برای تحقق آرمان مرد چاق است. از این رو، مدام عقایدشان سرکوب میشود. مرد چاق نماد تنهایی انسان است، که بین دو حد غایی (نهایت و بینهایت) به دام افتاده است. او در پی ارزشی مطلق در زندگی خویش میگردد و ناخودآگاه دنبال بُعد گمشدهای است که هر چقدر پیش میرود بیشتر از آن دور میشود. برای رهایی از بُعد محدود و ناخواستهای که در خود سراغ دارد دست به دگرگونی در جهان اطراف خود میزند ولی این جستوجویِ خوشبختی به هیچ میانجامد و بهشت گمشدۀ او همیشه گمشده باقی میماند. تنها چیزی که میتواند نارضایتی را از او دور کند جستوجوی آرمانی برتر در زندگی است: زیبایی. اما همیشه در حاشیۀ جهان به بیگانهای میماند و دستش به زیبایی آرمانیاش نمیرسد. (از مقدمهی کتاب)
نمایشنامهی «تابلو» اثر اوژن یونسکو و ترجمهی ساناز ساعی دیباور است.